برچسب:, :: 23:50 :: نويسنده : A
سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن گفتم :رفتم ... رفتی ... رفت ... ساکت میشوم ، میخندم ، ولی خنده ام تلخ میشود استاد داد میزند : خوب بعد؟؟؟ ادامه بده و من میگویم : رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شکست ... غم رو دلم نشست ... رفت ... شادیم بمرد ... شور از دلم ببرد رفت ... رفت ... رفت و من میخندم و می گویم : کارم از گریه گذشته خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است نظرات شما عزیزان:
|